گزارش حرکت امام از فرودگاه تا مدرسه علوی
گزارش حرکت امام از فرودگاه تا مدرسه علوی
گزارش حرکت امام از فرودگاه تا مدرسه علوی
نويسنده:داوود قاسم پور
چکیده:
1ـ امام در مهرآباد
با گشوده شدن در خروجی هواپیما، همراهان امام در برابر چشمان منتظر و مشتاق استقبالكنندگان از هواپیما خارج میشدند. به دنبال خروج خبرنگاران، نزدیكان واعضای خانوادهی آنها، آیتالله مطهری و آیتالله پسندیده به داخل هواپیما رفتند و دررأس ساعت نه و سی و هفت دقیقهی صبح، امام در حالیكه دستشان در دست خلبانفرانسوی بود و در حلقهی گروهی از استقبالكنندگان چون آیتالله مطهری قرار داشت،در پلهی بالای هواپیما ظاهر شد. با ورود امام به سالن فرودگاه، فریاد اللهاكبر سالنفرودگاه را به لرزه درآورد. هجوم خبرنگاران برای فیلمبرداری و تهیهی خبر بیش از حدتصور بود و كسی نمیتوانست جلوی آن را بگیرد. بالاخره از مردم تقاضا شد بر رویزمین بنشینند تا چهرهی امام دیده شود. قرآن تلاوت شد و سپس دستهی سرودخوانانسرود «ای امام» را سر دادند. سردستهی این گروه آقای اكبری بود و در طبقهی دومسالن، سرود خود را اجرا كردند و فضای سالن را تحت تأثیر قرار دادند:
«خمینی ای امام، ای مجاهد، ای مظهر شرف، ای گذشته ز جان در ره هدف، چوننجات انسان شعار توست، مرگ در راه حق افتخار توست، این تویی، این تویی پاسدارحق، خصم اهریمنان، دوستدار حق، بود شعار تو، به راه حق قیام، ز ما تو را درود، ز ما تورا سلام، خمینی ای امام ]چهار مرتبه[.
پس از آن، آقای «نصرالله شادنوش» كه دانشجو بود و قرائت پیام خوشامدگویی ملتبه امام را بر عهده داشت، به قرائت پیام پرداخت:
«جاءالحق و زهق الباطل، انالباطل كان زهوقاً الا انّ حزب الله همالغالبون.»
«ای روح خدا و ای ابراهیم بتشكن، ای بندهی پاكباز حق و ای جان عزیز ملتایران، اجازه میخواهم از جانب فردفرد ملت ایران به عرض برسانم كه رواِمنظر چشمم، آشیانهی توست. كرمنما و فرودآ كه خانه خانهی توست. ملتایران چه چیزی از جان عزیزتر دارد كه نثار مقدم فرخندهی رهبر فداكار وروشنبینش نماید و چه ثنایی بالاتر از این سراغ دارد كه او را بندهی پاكباز حقبخواند. ای بندهی پاكباز خدا، ای مسلمان محمدی، ای شیعهی صادِ، ای آیتخدا. ملت ایران در شخصیت شما و از تجربهی زندگی شما بالاخص، در پانزدهسال زعامت امت كه به شما سپرده است، مصداِ عینی وعدهی خدا بهرزمندگانش و پویندگان راهش را مشهود میكند كه «اگر به یاری خدا بشتابید، بهیاری شما میشتابد و شما را ثابتقدم نگه میدارد»، «و هركسی از آن خدا باشدخدااز آن اوست». هجرت شما از وطن عزیز در چهارده سال پیش تحت فشار واجبار سمبلهای استبداد و استعمار یادآور هجرت جد مكرمتان ـ رسول خدا ـ ویاران بزرگوار اوست كه به گناه خواستاری جامعهی توحیدی از شهر و دیار خودرانده شدند. «الذین خرجوامن دیار هم بغیر حق الی ان یقولوا ربّنا الله» وبازگشت امروزتان یادآور فتح مبین و عظیم مكه است كه سمبلهای زر و زور وبتهای فلزی و گوشتی، یكی پس از دیگری از مقر حكمرانی به زیر آورده شدندو حكومت خدایی جایگزین حكومت طاغوت شد. «لقد صدِ الله رسولالرویا بالحق لتدخلن المسجدالحرام انشاءالله امنین.» ملت ایران جان بر كف درانتظار رهبر عظیمالشأن خویش است و تا برقراری جامعهی توحیدی؛ جامعهایكه در آن انسان از قید بندگی انسان آزاد باشد... مساوات، برادری و برابری بهمعنای واقعی برقرار شود و آثار استبداد دوهزار وپانصد ساله و استعمارچهارصد ساله محو گردد و در یك كلمه بندگی از آن خدا و حكومت، حكومتالهی باشد، از پای نخواهد نشست. جای چند هزار شهید، شهدای پانزده ساله كهحركت انقلاب مقدس اسلامی را با خون خود سرعت بخشیدند، خالیاست كهبازگشت مظفرانهی رهبر خود و شكوفههای به ثمر رسیدهی نهال انقلاب را بهچشم خود ببینند. اگر امروز در میان ما نیستند، ارواح پاكشان ناظر و شاهدخواهد بود. «السلامعلیك و علیالارواح التی حلت بفنائك و رحمةالله وبركاته.» برقرار باد جامعهی توحیدی و جمهوری اسلامی به رهبری امامخمینی.»
سپس امام به ایراد سخن پرداختند:
«من از عواطف طبقات مختلف ملت تشكر میكنم. عواطف ملت ایران بر دوشمن بار گرانی است كه نمیتوانم جبران كنم. من از طبقهی روحانیون كه در اینقضایای گذشته جانفشانی كردند، تحمل زحمات كردند، از طبقهی دانشجویانكه در این مسائل، مصائب دیدند، از طبقهی بازرگانان و كسبه كه در زحمات واقعشدند، از جوانان بازار و دانشگاه و مدارس علمی كه در این مسائل خون دادند، ازاستادان دانشگاه، از قضات دادگستری، وكلای دادگستری، از همهی طبقات ازكارمندان، از كارگران، از دهقانان، از همهی طبقات تشكر میكنم. آن زحمتهایفوِالعادهی شماست كه با وحدت كلمه پیروز شدید، البته در قدم اول پیروزیشما یك قدم است الآن و آن اینكه خائن اصلی را كه محمدرضا نام داشت ازصحنه كنار زدید... این شخص خائن به این مملكت كه مملكت ما را به عقبراند و مملكت ما را، فرهنگش را استعماری كرد... و اینها تأسفاتی است كه ماداریم و ملت ما دارند. ما پیروزیمان وقتی است كه دست این اجانب ازمملكتمان كوتاه شود و تمام ریشههای رژیم سلطنتی از این مرز و بوم بیرونبرود و رانده شوند... ما باید از همهی طبقات ملت تشكر كنیم كه این پیروزی تااینجا به واسطهی وحدت كلمه بوده است... وحدت كلمهی اقلیتهای مذهبیبا مسلمین، وحدت دانشگاه و مدرسهی علمی، وحدت طبقهی روحانی وجناح سیاسی. باید همه این رمز را بفهمیم كه وحدت كلمه، رمز پیروزی است واین رمز را از دست ندهیم و خدای نخواسته شیاطین بین صفوف شما تفرقهنیندازند. من از همهی شما تشكر میكنم و از خدای تبارك و تعالی سلامت وعزت همهی شما را طالب و قطع دست اجانب و ایادی وابسته به آنها راخواهانم.»
2 ـ امام از فرودگاه تا بهشت زهرا
«وقتی كه قرار بود در پنجم بهمنماه، حضرت امام به ایران تشریف بیاورند، ماهمراه با شهیدان بزرگوار بهشتی، مطهری و مفتح جلسهای داشتیم. شهید مفتحفرمودند كه چه كسی قرار است رانندگی ماشین حامل امام را بر عهده بگیرد. منگفتم فعلاً كسی را نامزد نكردهایم. ایشان فرمودند: «چه كسی بهتر از خود شما».شهید بهشتی نیز بلافاصله فرمودند: «این مسئولیت را خودت قبول كن، بههیچكس هم چیزی نگو و بحث دیگری هم نشود.»
محسن رفیقدوست نیز ماشین بلیزری را كه به فردی به نام حاجعلی مجمعالصنایع ـاز بازاریان تهران ـ تعلق داشت بهعنوان ماشین حامل امام از فرودگاه تا بهشتزهراانتخاب كرد. برای امنیت بیشتر، مقرر شد تا این ماشین ضدگلوله شود تا احیاناً اگرخطری متوجه امام شود، كارگر نباشد. به علت این امر، محسن رفیقدوست به ضدگلولهكردن ماشین پرداخت. وی در این زمینه میگوید:
«به كارخانهی شیشهسازی مییرال فشار آوردیم تا شیشههای عقب و دوطرف اینماشین را ضدگلوله كند. بدنهی ماشین را هم بهخصوص، قسمتی كه قرار بود امامبنشینند، فولاد كار گذاشتیم و در هر صورت ماشین را ضدگلوله كردیم.»
این در حالی است كه اكبر براتی ـ از اعضای كمیتهی استقبال ـ ضدگلوله شدن ماشینرا رد میكند و میگوید به خاطر اعتصابات، آقای رفیقدوست نتوانست ماشین راضدگلوله كند. به خاطر این مقرر شد شیشهای صاف پشت ماشین قرار گیرد و از جلو همزرهی شود. هاشم صباغیان هم بر این اعتقاد است، ولی شهید فضلالله محلاتی ـاز دیگر اعضای كمیتهی استقبال از امام ـ میگوید كه آقای رفیقدوست توانست ماشینحامل امام را ضدگلوله كرده و خیال اعضای كمیتهی استقبال را از این جهت راحتكند. محسن رفیقدوست این ماشین را برای انتقال امام به فرودگاه آورده بود، این درحالی بود كه ماشین دیگری نیز از طرف فرودگاه و نیز برخی از یاران امام برای اینكارتدارك دیده شده بود و آنان یك ماشین بنز نیرویهوایی برای اینكار آماده كردهبودند.گویا حاجاحمدآقا و اطرافیان امام در پاریس از این امر آگاه نبودند، بنابراین بعد از پایانمراسم در سالن فرودگاه، وقتی امام به علت ازدحام جمعیت در سالن، به روی باند رفت،سوار ماشین بنز شد. هاشم صباغیان ـ از اعضای كمیتهی استقبال ـ در این زمینه میگوید:
«وقتی به روی باند برگشتیم، دیدیم امام داخل بلیزر نیست. جلوتر یك ماشینبنز توقف كرده بود. امام درون آن ماشین بودند. در آن حین، آقای خلخالی رادیدم كه خیال داشت ماشین را به حركت درآورد. چگونه توانسته بود به باندبیاید معلوم نبود. ناگهان همهچیز به هم خورد. به سرعت آقای خلخالی را هلدادم و در ماشین بلیزر را باز كردم و به ایشان گفتم: «ماشین شما این است.امام نیزهشیاری به خرج دادند و پیاده شدند و سوار بلیزر آقای رفیقدوست شدند.»
به این ترتیب، امام طبق برنامهی كمیتهی استقبال سوار ماشین بلیزر شد. كمیتهیاستقبال از امام، از پیش مقرر كرده بود تا آقایان شهید مطهری و مهندس هاشم صباغیانبرای هماهنگی بیشتر مراسم استقبال، در بلیزر رفیقدوست باشند. بنابراین صباغیان درپشت بلیزر نشست، ولی حضرت امام كه در این زمینه محذوریتی داشتند ونمیخواستند كسی بهجز خودشان، حاجاحمد آقا و رانندهشان ـ محسن رفیقدوست ـ درآن ماشین باشند از آقای صباغیان خواستند از ماشین پیاده شود. محسن رفیقدوست دراین زمینه میگوید:
«وقتی امام خواستند سوار شوند، گفتم آقا، عقب بنشینید، ولی امام فرمودند:«من میخواهم جلو بنشینم.» در پشت ماشین، آقای صباغیان نشسته بود. امامرو به من كرده و فرمودند: «بهجز احمد آقا و من كسی دیگری در این ماشیننباشد.» آقای صباغیان گفتند: «قرار است طبق برنامه ما هم باشیم»، ولی امامفرمودند: «من محذوریت دارم، بنابراین آقای صباغیان پیاده شدند.»
پس از آن حضرت امام در صندلی جلوی ماشین و حاج سیداحمد آقا صندلی عقبآن قرار گرفت و ماشین به رانندگی محسن رفیقدوست به سوی بهشتزهرا به راه افتاد.اعضای تیمهای حفاظت كمیتهی استقبال نیز به سرپرستی شهید «محمد بروجردی» درمسیرها استقرار پیدا كردند و كنترل مسیرها را بر عهده داشتند. در بیرون از فرودگاه تابهشتزهرا، جمعیت موج میزد. آنان در حالیكه از صبح ساعت پنج، در مسیرها تجمعكرده بودند، منتظر ورود امام بودند و پیشبینی میشد به محض رؤیت امام به سویماشین ایشان هجوم آورند. برای این منظور چند ماشین دیگر پشت سر امام در حركتبودند كه روحانیون و نیز اعضای كمیتهی استقبال در آن استقرار پیدا كرده بودند تا درصورت بروز هرگونه مشكلی به سرعت وارد عمل شوند؛ ولی ازدحام جمعیت درمسیرها به حدی بود كه در عمل هرگونه كنترلی را از اعضای كمیتهی استقبال بر جمعیتو نیز مسیر حركت امام سلب میكرد. ماشین حامل امام به محض اینكه از فرودگاه خارجشد، انبوهی از مردم دور تا دور ماشین را گرفتند. آنان در حالیكه با دیدن امام هیجانزدهشده بودند و شعارهایی در خوشامدگویی امام سر میدادند، به مأموران حفاظتیاعتنایی نمیكردند و اخطارهای آنان نیز كارگر نمیشد. از قبل پیشبینی میشد كه كارحفاظت مشكل باشد، ولی تصور نمیشد كه این كار یكسره از عهدهی تیم حفاظتخارج شود، بنابراین اعضای تیم حفاظت درصدد اعمال كمترین كنترل بر جمعیت ومسیر بودند، ولی به محض اینكه امام از فرودگاه خارج شدند، در عمل، كارها از دستتیم حفاظت خارج شد. آنان موتورهایی را تدارك دیده بودند تا در طول مسیر حركتامام از نزدیك شدن افراد به ماشین حامل امام جلوگیری كنند. این موتورها در ازدحام وهجوم جمعیت بیشتر گم شدند و نتوانستند كارایی مناسبی داشته باشند و این مردمبودند كه هدایت مسیرها را بر عهده داشتند. اكبر براتی ـ از اعضای تیم حفاظت كه پشتسر امام در حركت بودند ـ در این زمینه میگوید:
«بلیزر وارد خیابان شد. انبوه جمعیت دورتادور ماشین را گرفتند. فقط میدانمیك لحظه بلیزر از زمین بلند شد. باور كردنی نبود. به خود گفتم: «خدایا به فریادبرس». دیگر حركت ماشینها در اختیار خودمان نبود. این مردم بودند كه آن راجلو بردند. به دوستانی كه همراه من بودند گفتم: «بچهها اسكورتبیاسكورت». در این جمعیت اسكورت معنی نمیدهد».
وی نمونهای از واكنشهای مردم در زمینهی برخورد با امام و بیاعتنایی بهتوصیههای كمیتهی استقبال را اینگونه بیان میكند:
«یكی از افراد رفته بود روی ماشین ما. از او خواهش كردیم از ماشین فاصلهبگیرد یا لااقل از روی ماشین پایین بیاید. او در جواب گفت: «این ماشیناسكورت امام است. پس به ماشین امام خواهد رسید. من هم از این جدانمیشوم. میخواهی مرا با اسلحه بكش، هر كاری میخواهی بكن. من از اینماشین جدا نمیشوم.» عصبانی شدم و گفتم: «یك وقت با مغز میخوری رویزمین و كار دست ما میدهی.» با خونسردی گفت: «جان خودمه، دوست دارمفدای امام بشه، یا میمیرم یا امام را میبینم. باید امروز امام را ببینم.»
و از اینگونه مشتاقان بسیار بودند كه هرگونه اختیار عملی را از اعضای كمیتهیاستقبال بهویژه، تیم حفاظت سلب میكردند. محسن رفیقدوست ـ رانندهی ماشینحامل امام دربارهی طی مسیر از فرودگاه تا بهشتزهرا میگوید:
«بعد از آنكه ماشین، از فرودگاه به سمت بهشتزهرا به راه افتاد، ماشین بلیزر دروسط ماشینهای اسكورت قرار گرفته بودند و به این شكل حركت میكردیم تاوقتی به در فرودگاه رسیدیم. این گروه (اسكورت) كارشان طبق برنامه بود، ولیوقتی به خارج از فرودگاه رسیدیم، همه چیز به هم خورد. مردم، ماشین حاملامام را احاطه كرده بودند و میان ماشینهای اسكورت و ماشین ما فاصله افتادهبود. به اینترتیب دیگر اگر اسكورت هم بودند، فایدهای نداشت. اولین جایی كهماشین توقف كرد، میدان فرودگاه بود. در اثر ازدحام جمعیت، مجبور شدمماشین را متوقف كنم؛ بنابراین فهمیدم كه اگر لحظهای در حركت تردید كنم،اصلاً نمیتوانم امام را به بهشتزهرا برسانم، چون هر آن ازدحام جمعیت بیشترمیشد و اگر توقف میكردم، بر این ازدحام افزوده میشد. بنابراین تصمیم گرفتمبه هیچوجه توقف نكنم و هرگونه توقف اجباری را بشكنم و به راه خودم ادامهدهم.»
ازدحام جمعیت در مسیرهای ورود امام آنقدر زیاد بود كه ماشین حامل امام مجبوربود تغییر مسیر دهد. از جملهی این مسیرها میدان انقلاب بود كه با توجه به اینكه از قبلاعلام شده بود امام در دانشگاه تهران حضور مییابد و پایان تحصن روحانیون را اعلامخواهند كرد، بنابراین جمعیت زیادی به امید دیدار امام در دانشگاه در میدان انقلابتجمع كرده بودند. این ازدحام باعث شد تا ماشین حامل امام، مدت زیادی در میدانانقلاب متوقف و در نهایت، مجبور به تغییر مسیر شود. محسن رفیقدوست در این زمینهمیگوید:
«در جلوی دانشگاه تهران تراكم جمعیت به حدی بود كه اصلاً ماشین روی دستمردم بود و در اثر فشار مردم به چپ و راست میرفت. همین كه یك لحظهاحساس كردم ماشین از دست مردم رها شد، پدال گاز را گرفتم و حركت كردم بهسمت خیابان امیریه.»
این تغییر مسیر باعث شد تا ماشینهای اسكورت كمیتهی استقبال كه با فاصلهیزیادی حركت میكردند و از ماشین امام دور افتاده بودند، بلیزر را گم كنند. اكبر براتی كهدر یكی از ماشینهای اسكورت امام بود، میگوید:
«از میدان انقلاب تا ورود ماشین به بهشتزهرا، ما هیچ اطلاعی از ماشین بلیزر،حامل امام، نداشتیم.»
به اینترتیب ماشین حامل امام، از طریق خیابان امیریه وارد خیابان ولیعصر شد وسپس از میدان راهآهن به خیابان شهید رجایی فعلی رسید و از این طریق راهیبهشتزهرا شد. در طول تمام این مسیرها، مردم زیادی ازدحام كرده بودند و به محضاینكه امام را میدیدند، دنبال ماشین میدویدند. برخی از آنها روی ماشین حامل امامسوار میشدند و برخی دیگر در حالیكه دستگیرهی ماشین را محكم میگرفتند، به ابرازاحساسات میپرداختند. محسن رفیقدوست در این مورد میگوید:
«یكی از نكات جالب مسیر این بود كه عدهای به اصطلاح، مسابقهی دوی ماراتنگذاشته بودند و من هر لحظه آنها را كنار ماشین میدیدم. در میدان منیریه یكی ازبچههای آن منطقه دستگیرهی ماشین را گرفته بود و مرتب قربان صدقهی اماممیرفت و به شاه و كس و كارش فحشهای ركیكی میداد. من مدام نهیاشمیكردم... تا اینكه یكباره ترمز كردم و دستگیرهی ماشین از دست او رها شد.»
مردم منطقههای مسیرهای عبور امام، علاوه بر استقبال بینظیر از ایشان، به تزئینخیابانها و مسیرها نیز پرداخته بودند. آنان با درست كردن طاِنصرتها و آویزان كردنگلها و آبپاشی كردن خیابانها و كوچهها در تكاپو بودند تامراسم استقبال از امام بهبهترین نحو انجام پذیرد. علیاكبر ناطقنوری ـ از اعضای كمیتهی استقبال از امام ـ در اینزمینه میگوید:
«به خیابان ولیعصر كه آمدیم، مردم تمام خیابان را آب و جارو كرده، گل چیدهبودند. اطراف میدان راهآهن را نیز مردم خیلی زیبا تزئین كرده بودند.»
هر لحظه كه ماشین حامل امام به بهشتزهرا نزدیكتر میشد، بر ازدحام جمعیتافزوده میشد. آنان در حالیكه از دیدن امام به شدت هیجان زده شده بودند، به سویماشین هجوم میآوردند و به ابراز احساسات میپرداختند. خود امام نیز به ابرازاحساسات آنان پاسخ میگفت و در حالیكه لبخند میزدند، به مردم دست تكان میدادندو این كار، هیجان مردم را دوچندان میكرد. امام در میان این استقبال بینظیر واردبهشتزهرا شد. محسن رفیقدوست ـ رانندهی ماشین حامل امام ـ در زمینهی ورودماشین حامل امام به بهشتزهرا میگوید:
«پس از طی مسیر سی وچهار كیلومتری كه بالغ بر شش تا هشت میلیون نفر درطول مسیر و نیز فرودگاه و بهشتزهرا اجتماع كرده بودند، وارد بهشتزهراشدیم. در آنجا ازدحام جمعیت به مراتب بیشتر بود و خود مردم بودند كه ماشینرا حركت میدادند. فرمان ماشین هم گاهی از دستم خارج میشد. لحظه به لحظهبر تراكم جمعیت افزوده میشد، تا اینكه به نقطهی آخری رسیدیم كه امام قراربود پیاده شوند. همانجا هم ماشین خاموش شد و هرگز روشن نشد، از قرارمعلوم قرار بود بچهها هلیكوپتر بیاورند و امام را با آن، به قطعهی هفدهبهشتزهرا ببرند. من از این مسئله خبر نداشتم. من و حاج سیداحمدآقا نشستهبودیم كه امام خواستند در ماشین را باز كنند. من قبل از آنكه به فرودگاه بیایم،میلهای را كار گذاشته بودم كه اگر دستگیره هم باز میشد، در ماشین باز نمیشد وبرای باز شدن در باید آن اهرم را فشار میدادی. وقتی امام دستگیره را باز كردند،دیدند كه در باز نشد. فرمودند كه در را باز كنم. مردم، اطراف ماشین تجمع كردهبودند و ممكن بود اگر امام پیاده شوند، جان ایشان به خطر بیفتد؛ بنابراین دربرزخ عجیبی گیر كرده بودم. از یك طرف امام مدام با دستگیرهی ماشین ورمیرفتند و اصرار میكردند كه در را باز كنم و از طرف دیگر بیرون را میدیدم كهمملو از جمعیت مشتاِ امام بودند. جرأت سرپیچی از دستور امام را هم نداشتم.همانجا متوسل به حضرت زهرا(س) شدم كه نجاتم دهد. یكباره آقای علیاكبرناطقنوری را دیدم كه بدون عبا و عمامه روی دست مردم به طرف ماشینمیآید. من در طرف خودم را باز كردم و به وی گفتم: «به ایشان (امام) بگوییدبیرون نروند». آقای ناطقنوری رفت و با امام سلام و علیكی كرد و گفت كه چندلحظه منتظر بمانید تا هلیكوپتر بیاید.»
امام مدام اصرار میكردند كه در را باز كنید و تأكید میكردند كه مردم را بیشتر از ایندر انتظار نگذارید. آقای ناطقنوری در این زمینه میگوید:
«ماشین امام را در میان تپهای از مردم دیدم و امام هم داخل ماشین آقایرفیقدوست، به مردم دست تكان میدادند و به ابراز احساسات آنان پاسخمیدادند. در نتیجهی آن، مردم تحریك میشدند. من شناكنان روی دستهایمردم به طرف ماشین امام رفتم. آقای رفیقدوست به محض آنكه مرا دید آشناییداد و من روی كاپوت ماشین نشستم. در حالی كه كاپوت ماشین، سوراخسوراخشده بود... در این لحظه بود كه هلیكوپتر رسید.»
چنانچه گفته شد، ماشین حامل امام در ورودی بهشتزهرا خاموش شد و دیگرروشن نشد. در اثر فشارهای مردم و با توجه به اینكه در طول مسیر سی و چهاركیلومتری از فرودگاه تا بهشتزهرا همواره چند نفر روی كاپوت و حتی پشت ماشینسوار میشدند، در نتیجه موتور آن هم سوخته بود. هلیكوپتر كه قرار بود امام را بهقطعهی هفده بهشتزهرا ببرد، در صد متری ماشین قرار گرفته بود و امام باید به آنهلیكوپتر منتقل میشد. مردم مرتب فشار میآوردند و امكان پیاده شدن امام نیز نبود وماشین نیز در اثر فشارهای مردم به طور مرتب جابهجا میشد. در این بین بهترین راهكارانتقال خود ماشین به نزدیكی هلیكوپتر بود، بنابراین چند تن از جوانان یاعلیگویان،ماشین را بلند كردند و در حالی كه امام نیز داخل ماشین بود، تا نزدیكی هلیكوپتر بردند.عدهای از اعضای تیم حفاظت بهشتزهرا نیز اطراف ماشین و سپس امام حلقه زدند تا ازهجوم مردم به سمت امام جلوگیری كنند. علیاكبر ناطقنوری در این زمینه میگوید:
«به هر نحو ماشین امام در كنار هلیكوپتر، در سمت رانندهی بغل هلیكوپتر قرارگرفت. آقای رفیقدوست در را كه باز كرد، در اثر ضربهای كه خورد بیهوش شد...امام هم طرف شاگرد نشسته بود و نمیشد پیاده شوند. داخل هلیكوپتر پریدم ودست امام را گرفتم و امام را به داخل هلیكوپتر كشیدم و گفتم: «ببخشید آقا،دیگر چارهای نیست.» احمدآقا هم پرید داخل هلیكوپتر. از خصوصیات ایشاناین بود كه در هیچ شرایطی امام را تنها نمیگذاشت. آقای محمدرضا طالقانی ـكشتیگیر معروف كه همراه ما بود ـ نیز سوار شد. جمعیت هم ریختند كه سوارشوند كه نگذاشتیم. خلبان كه سرگرد سیدین ـ از نیرویهوایی ـ بود خواستبپرد، اما مردم به آن آویزان شده بودند. وضعیت خیلی خطرناك بود. خلبان گفت:«ممكن است هلیكوپتر منفجر شود، نمیتوانم بپرم». اما مگر میشود بگوییمردم آویزان نشوید. گفتم: «آقا ببین هر كاری كه خودت میخواهی بكن، ما كهبلد نیستیم. خلاصه با هزار زحمت هلیكوپتر پرید».
فرود هلیكوپتر، مشكلتر از پرواز آن بود. تمام اطراف قطعهی شهدای هفده شهریوركه امام قرار بود آنجا سخنرانی كنند، مملو از مشتاقانی بود كه برای شنیدن بیانات امامگرد آمده بودند. هیچ جای خلوتی نبود كه هلیكوپتر فرود بیاید. علیاكبر ناطقنوری دراینباره میگوید:
«بعد از اینكه آمدیم روی آسمان، نمیدانستیم چه كار كنیم و برنامهای همنداشتیم. خلبان یك دور بالای قطعهی هفده ـ جایگاه سخنرانی زد و گفت:«خیلی شلوغ است، نمیشود بنشینیم، میشود به مدرسهی رفاه برویم». گفتم:«آقا امام اصلاً از فرانسه به خاطر شهدای هفده شهریور اینجا را انتخاب كرده حالاتو میگویی نمیتوانم بنشینم، برویم رفاه! چارهای دیگر نیست باید بنشینی.»هلیكوپتر چند بار دور زد و مردم هم نگاه میكردند و نمیدانستند كه داخلهلیكوپتر چه كسی است. سرانجام هلیكوپتر در محوطهای باز نشست. به امامعرض كردم «شما پیاده نشوید.» خودم پیاده شدم، در حالی كه نه عبا داشتم و نهعمامه. نیروهای انتظامات ریختند و گفتند آقای ناطق، جریان چیست. گفتم:«یك جو غیرت میخواهم. غیرت به خرج بدهید دستهایتان را به هم بدهید تابه شما بگویم كه جریان چیست. در همین لحظه در هلیكوپتر باز شد. یك دفعهمردم امام را دیدند و ریختند كه شلوغ كنند. لذا از مسیری كه تعیین شده بود امامرا ببرند، نبردیم. از زیر یك داربستی رفتیم و به جایی رسیدیم كه باید خممیشدیم، لذا به امام گفتم: «آقا خم شوید. باید از زیر برویم، چارهای نداریم. بهاین ترتیب، امام در جایگاه سخنرانی كه تعبیه شده بود، قرار گرفتند.»
3 ـ امام، از بهشتزهرا تا ورود به مدرسهی علوی
«مسئولیت صوتی آنجا (بهشتزهرا) به ما واگذار شد. ما برای تداركات فنی نیازبه بیسیم داشتیم. حسین شیخ عطار ـ از اخراجیهای سازمان رادیو و تلویزیونـ از طریق همكاران سابق خود چند دستگاه بیسیم تهیه كرد. مهندس حیدری ـاز كارمندان رادیو و تلویزیون ـ نیز با بچههای رادیو و تلویزیون در پوشش دادنصوتی بهشتزهرا نقش اساسی داشتند. ما در وضعیتی مشكلات صوتی و برقیبهشتزهرا را برای سخنرانی امام مهیا كردیم كه زمین بهشتزهرا گل و شل بود وهمهمان چكمههای بلندی به پا داشتیم و به تمام سرو رویمان گل پاشیده شدهبود. وقتی دو روز قبل از تشریففرمایی امام، آقایان شهید بهشتی و شهیدمطهری به ما سر زدند تا نسبت به كار كسب اطلاع كنند، ما را كه با آن سر و وضعدیدند، بسیار رفتار محبتآمیزی داشتند كه خستگی از تنمان رفت و روحیهمانمضاعف شد.»
در روز دوازدهم بهمنماه، بهشتزهرا از هر لحاظ آمادهی حضور امام بود و جایگاهخاصی هم برای سخنرانی امام در قطعهی هفده شهریور تعیین شده بود؛ بنابراین وقتیهلیكوپتر حامل امام در قطعهی هفده فرود آمد، امام توسط اعضای كمیتهی استقبال بهمقر فوِ راهنمایی شد. از كسانی كه آنروز محفاظت از حضرت امام را برعهده داشتندمیتوان به «حسن عابدی جعفری»، «مصطفی كفاشزاده»، «عبدالباقی آیتاللهی»،«عبدالرحمن كارگشا»، «محسن سازگارا»، «محمد مرائی»، «كریم خداپناهی»، «مهدیعطایی» و... اشاره كرد. همراهان امام نیز در آن روز روحانیون مبارز و انقلابی چونشهید مفتح، شهید صدوقی، شهید مطهری، شهید دانشمنفرد، آقایان معادیخواه،بادامچیان، انواری، حمیدزاده و... بودند.
پس از استقرار امام در محل تعیین شده، ابتدا شهید بزرگوار، مرتضی مطهریسخنرانی كوتاهی كرد و سپس قاسم امانی ـ فرزند شهید صادِ امانی ـ به عنواننمایندهی خانوادههای شهدای انقلاب اسلامی برنامهای اجرا كرد و به امام خوشامدگفت و سپس حضرت امام به ایراد سخن پرداختند:
«ما در این مدت مصیبتها دیدیم، مصیبتهای بسیار بزرگ و بعض پیروزیهاحاصل شد كه البته آن هم بزرگ بود ؛ مصیبتهای زنهای جوان مرده، مردهایاولاد از دست داده، من وقتی چشمم به بعضی از اینها كه اولاد خودشان را ازدست دادند میافتد، سنگینی بر دوشم پیدا میشود كه نمیتوانم تاب بیاورم.من نمیتوانم از عهدهی این خسارات كه بر ملت ما وارد شده است بر آیم، مننمیتوانم تشكر از این ملت بكنم كه همه چیز خودش را در راه خدا داد، خدایتبارك و تعالی باید به آنها اجر عنایت فرماید.
من به مادرهای فرزند از دست داده تسلیت عرض میكنم و در غم آنها شریكهستم .من به پدرهای جوان داده، من به آنها تسلیت عرض میكنم. من بهجوانهایی كه پدرانشان را در این مدت از دست دادهاند، تسلیت عرض میكنم.
ما حساب بكنیم كه این مصیبتها برای چه به این ملت وارد شد، مگر این ملتچه میگفت و چه میگوید كه از آن وقتی كه صدای ملت درآمده است، تا حالاقتل و ظلم و غارت و همهی اینها ادامه دارد؟ ملت ما چه میگفتند كه مستحقاین عقوبات شدند؟ ملت ما یك مطلبش این بود كه این سلطنت پهلوی از اولكه پایه گذاری شد، بر خلاف قوانین بود. آنهایی كه در سن من هستند، میدانند ودیدهاند كه مجلس مؤسسان كه تأسیس شد، با سرنیزه تأسیس شد، ملت هیچدخالت نداشت در مجلس مؤسسان، مجلس مؤسسان را با زور و سرنیزه تأسیسكردند و با زور، وكلای آن را وادار كردند به اینكه به رضاشاه رأی سلطنت بدهند.پس این سلطنت از اول یك امر باطلی بود، بلكه اصل رژیم سلطنتی از اولخلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوِ بشر است. برای اینكهما فرض میكنیم كه یك ملتی تمامشان رأی دادند كه یك نفری سلطان باشد.
بسیار خوب، اینها از باب اینكه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار بهسرنوشت خودشان هستند، رأی آنها برای آنها قابل عمل است، لكن اگر چنانچهیك ملتی رأی دادند ـ ولو تمامشان ـ به آنكه اعقاب این سلطان باشد، این به چهحقی، ملت پنجاه سال پیش از این، سرنوشت ملت بعد را معین میكند؟سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. ما در زمان سابق، فرض بفرمایید كهزمان اول قاجاریه نبودیم، اگر فرض كنیم كه سلطنت قاجاریه به واسطهی یكرفراندومی تحقق پیدا كرد و همهی ملت هم ما فرض كنیم كه رأی مثبت دادند،اما رأی مثبت دادند بر آقامحمدخان قجر و آن سلاطینی كه بعدها میآیند. درزمانی كه ما بودیم و زمان سلطنت احمد شاه بود، هیچ یك از ما زمانآغامحمدخان را ادراك نكرده، آن اجداد ما كه رأی دادند برای سلطنت قاجاریه، بهچه حقی رأی دادند كه زمان ما احمد شاه سلطان باشد؟
سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت درصد سال پیش از این، صد وپنجاه سال پیش از این، یك ملتی بوده، یك سرنوشتی داشته است و اختیاریداشته، ولی او اختیار داشته، ولی او اختیار ماها را نداشته است كه یك سلطانیرا بر ما مسلط كند....
حضرت امام پس از پایان این سخنرانی، به بیرون از بهشت زهرا انتقال داده شد، ولیاین انتقال به علت هجوم جمعیت، با دشواری صورت گرفت. حجت الاسلام والمسلمینعلی اكبر ناطق نوری كه از لحظهی ورود امام به بهشت زهرا تا ورودشان به منزل دامادآیتالله پسندیده همراه امام بود، در این زمینه میگوید:
«سخنرانی امام كه تمام شد به آقایان گفتم:«یك دالان درست كنید تابه طرفهلیكوپتر برویم». هنوز به هلیكوپتر نرسیده بودیم كه هلی كوپتر بلند شد، اینجانه راه پیش داشتیم و نه راه پس. در اثر كثرت جمعیت به جایگاه همنمیتوانستیم برگردیم. به قول معروف جنگ مغلوبه شد، هر كس زورش بیشتربود دیگری را پرت میكرد. آقایان مفتح و انواری حالشان بد شد و افتادند. من وحاج احمد آقا ماندیم. پهلوانان زیادی آنجا بودند، هر كدامشان عبای امام رامیگرفتند و به سمت خودشان میكشیدند. عمامهی امام از سرش افتاد. عكسقشنگی از امام از اینجا گرفته شد كه چشمهای امام به طرف آسمان است و بندهمیفهمم كه امام دیگر تسلیم حق و تن به قضای الهی داده بود... در این لحظاتحساس از بس كه مردم هل میدادند مچهای دستم از كار افتاد و یقین حاصلكردم كه امام زیر پای جمعیت از دنیا میرود و مأیوسانه فریاد میكشیدم: «رهاكنید، امام را كشتید». كار از دست همه خارج شده بود. یك وقت دیدم امام بهجایگاه برگشت. هنوز برایم مبهم است كه در این شلوغی چهطور شد كه ایشانبه جایگاه بازگشت.
واقعاً عنایت خدا و دست غیب ایشان را ازداخل جمعیت برداشت و در جایگاهگذاشت! خودم را به جایگاه رساندم. دیدم امام نشسته و در اثر خستگی عبایشرا روی سرش كشیده و بی حال سرش را به طرف پایین برده، شاید بیست دقیقهامام در این حالت بود، حالا ماندیم چه كار كنیم. یك آمبولانس مربوط به شركتنفت ری آنجا بود. گفتم:«آمبولانس را بیاورید دم جایگاه». عقب آمبولانسسمت جایگاه واقع شد. احمد آقا دست امام را گرفت و سوار آمبولانس شدند.باز هم عبای امام گیر كرد. عبا را كشیدم و گفتم:«آقا، عبا نمیخواهند». عبای آقا رازیر بغلم گرفتم و خیلی سریع بغل راننده نشستم و گفتم:«برو». گفت:«كجا؟»گفتم:«از بهشت زهرا بیرون برو». كمك ماشین را زد و از پستی و بلندیسنگهای قبر ماشین حركت كرد و آژیر میكشید و از بلندگوی آمبولانسمیگفتم: «بروید كنار، حال یكی از علما به هم خورده، باید او را به بیمارستانبرسانیم». اگر میفهمیدند امام داخل آمبولانس است، آمبولانس را تكه تكهمیكردند .
از بهشت زهرا كه بیرون آمدیم، بدنهی ماشین از بس كه به این نرده و سنگهاخورده بود، له شده بود. یك مقداری كه به سمت تهران آمدیم، هلی كوپتر از بالاآمبولانس را دیده بود و در یك فرعی كه واقعاً گِل بود نشست. ما هم باآمبولانس خودمان را به هلی كوپتر رساندیم. مجدداً جمعیت به ما هجوم آورد،ولی با زحمت توانستیم امام را سوار هلیكوپتر كنیم. در حین حركت میگفتیمكجا برویم؟ احمد آقا گفت: «برویم جماران». خلبان برگشت با یك شوقی گفت:«آقا، برویم نیروی هوایی». گفتم: «میخواهی ما را داخل لانهی زنبور ببری».گفت:«پس كجا برویم؟» یك دفعه به ذهنم آمد صبح كه آمدیم ماشین را نزدیكبیمارستان امام خمینی پارك كردم و حالا از آسمان پایین بیاییم و درزمینتصمیم بگیریم كه كجا برویم.
به خلبان گفتم: «جناب سرگرد، میتوانی بیمارستان هزار تختخوابی بروی؟»گفت:«هر جا بگویی پایین میروم». گفتم:«پس برویم بیمارستان».
هلیكوپتر در محوطهی بیمارستان نشست. در اثر صدای تقتق هلیكوپتر تمامپزشكها و پرستاران بیرون دویدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است، تصورمیكردند درگیری و كشتاری شده و عدهای را آوردهاند. وقتی پیاده شدم، پزشكانمیپرسیدند: «چه اتفاقی افتاده است؟» من به سرعت درخواست آمبولانسكردم. یكی از پزشكان گفت: «اینجا بیمارستان است، آمبولانس برای چهمیخواهی؟» گفتم:«ما یك بیمار داریم، باید جایی او را ببریم.» گفت: «خوب،همین جا بیمارستان است.» گفتم: «خیر، نمیشود بیمار ما اینجا باشد. باید او راببریم». آقایان رفتند و یك برانكارد آوردند. من آن را پرت كردم و گفتم:«ماآمبولانس میخواهیم، شما برانكارد میآورید؟» پزشكی به نام دكتر صدیقیگفت: «آقا، من یك ماشین پژو دارم. بیاورم؟» گفتم: «بیاور». ایشان ماشین را آوردنزدیك هلیكوپتر. در هلیكوپتر را كه بازكردیم تا این پرستارها و پزشكان امام رادیدند همه فریاد كشیدند و با هجوم آنها بساط ما به هم ریخت. خانمی دستامام را گرفته بود و میكشید و گریه میكرد. با زحمت خانم را جدا كردیم. امام واحمد آقا و آقای محمدرضا طالقانی سوار شدند و ماشین حركت كرد. من خودمرا روی سقف پرت كردم و ماشین تند میرفت .گفتم: «آقا، این قدر تند نروید.»احمد آقا، كه فكر میكرد جا ماندهام گفت: «اِ، تو هستی؟!» گفتم:«پس چی؟ من كهرها نمیكنم». رانندهی ماشین را نگه داشت و من سوار شدم.
پس از مدتی رسیدیم به بن بستی كه صبح ماشین را پارك كرده بودم. از آقای دكترعذر خواهی و تشكر كردیم. امام را سوار ماشین پیكانم كردم. دیگر خودم رانندهبودم و احمد آقا هم پهلوی من نشست. سه نفری در خیابانهای تهران راهافتادیم. همه جا خلوت بود، چون همه در بهشت زهرا دنبال امام بودند، اما امامداخل پیكان در خیابانهای خلوت تهران بود. احمد آقا گفت: «برویم جماران».امام فرمود: «خیر». عرض كردم: «آقا، برویم منزل ما.» فرمود: «خیر». سؤالكردیم:«پس كجا برویم؟» امام فرمود: «منزل آقای كشاورز». من قبلاً یك منبریبرای این خانواده رفته بودم و معروف بود كه اینها از فامیلهای امام هستند.آدرس منزل ایشان را نیز نداشتیم. فقط احمد آقا میدانست كه در جادهی قدیمشمیران و خیابان اندیشه زندگی میكند. به جادهی قدیم شمیران جلوی سینمایصحرا آمدیم. ماشین را كنار زدم. امام هم داخل ماشین بودند. احمد آقا دنبالآدرس منزل كشاورز رفت. بالاخره پرسان پرسان جلوی منزل آقای كشاورز درخیابان اندیشه آمدیم. احمدآقا گفت: «همین خانه است». در منزل را زدیم و اماموارد آن خانه شد.»
این در حالی بود كه غیبت امام، موجب نگرانی اعضای كمیتهی استقبال از امام وسایر انقلابیون شده بود. در آن هنگام كه امكان وقوع هر اتفاقی میرفت، غیبت چندساعتهی امام نمیتوانست عادی تلقی شود و با توجه به بغرنج بودن اوضاع، بازارشایعات نیز داغ بود. انقلابیون از این میهراسیدند كه مبادا امام توسط عوامل رژیمپهلوی ربوده شده باشد. هاشمی رفسنجانی دراین زمینه میگوید:
«ما حدس میزدیم كه رژیم اقدامی كرده است. این جزو پیشبینیهای ما بود كهرژیم بر اساس طرحی از پیش تعیین شده در نقطهای امام را برباید و به نقطهاینامشخص برده و زندانی كند... قطع برنامهی پخش مستقیم ورود امام ازتلویزیون بر این نگرانی افزود و شك و تردید ما و نگرانیهایمان را افزایشداد.»
این نگرانی پس از چند ساعت رفع شد، به این ترتیب كه حاج سیداحمد آقا بهكمیتهی استقبال اطلاع دادند كه امام كجاست. حجتالاسلام والمسلمین فضلالله محلاتی ـ از اعضای كمیتهی استقبال ـ در این باره میگوید:
«هلی كوپتر قرار بود بیاید جلوی مدرسهی رفاه و ما آنجا را آماده كرده بودیمبرای ورود امام. جا هم مهیا كرده بودیم برای نشستن هلی كوپتر. از طریق بیسیمبه ما گفتند كه هلیكوپتر حركت كرده، ولی ما هیچ صدایی نمیشنیدیم... ماوحشت زده و مردم در انتظار بودند. در همین حال بود كه گفتند: «حاج آقا احمدپشت تلفن، شما را میخواهد». من فوراً رفتم توی مدرسهی رفاه. حاج احمد آقاگفت كه امام حالش بد و خسته شده بود، دیدیم اگر با این خستگی دوباره بیاییمتوی جمعیت، ناجور است. در یك گوشهی تهران پایین آمدیم و با ماشین رفتیممنزل داماد آقای آیت الله پسندیده. حالا شما به عمو (آیت الله پسندیده)بگویید زود بیایند. ما هم جمعیت را خبر نكردیم. اول ایشان (آیت الله پسندیده)را رد كردیم رفتند و بعد هم من با بلندگو آمدم و به مردم گفتم كه امام جایدیگری تشریف بردهاند و حالشان هم خیلی خوب است، شما ناراحت نشوید.فردا صبحِ اول وقت، برای ملاقات امام هر كس بخواهد بیاید آزاد است.»
عدهای از یاران امام باز هم با وجود این خبر، نگران بودند؛ از جمله اكبر هاشمیرفسنجانی كه آن روز در كمیتهی استقبال از امام در مدرسهی رفاه بود، در این زمینهمیگوید:
«باور نمیكردیم. فكر كردیم دارند ما را فریب میدهند. خیلی تلاش كردیم تا بهواقعیت برسیم. فكر میكنم سرانجام صدای امام را خودمان از طریق تلفنشنیدیم تا آرام گرفتیم. البته بعضی ازهمراهان در ستاد نسبت به صحت اینموضوع هم شك كردند و گفتند كه رژیم دارد ما را فریب میدهد، ولی بااطلاعاتی كه به دست آوردیم همان شب مطمئن شدیم كه امام كاملاً سالمهستند و خیال ما راحت شد.»
این در حالی بود كه مردم در سراسر كشور از صفحهی تلویزیون مشتاقانه ورود امامرا تماشا میكردند. ناگهان پخش مستقیم تشریففرمایی امام قطع شد و مردم بلافاصلهبه خیابانها ریختند و نسبت به قطع آن برنامه تظاهرات كردند. گویا نظامیان از پخشنكردن سرود شاهنشاهی در آغاز پخش برنامه ناراضی بودند و تحت فشار آنان آن برنامهقطع شد. در هر صورت اگر 12 بهمن مردم تهران در صحنهی استقبال از امام بودند، درشهرستانها اعتراضات و راهپیماییها همچنان واكنشی به اقدام رژیم برپا بود.
حضرت امام در منزل آقای كشاورز ـ داماد آیت الله پسندیده ـ استراحت كردهبودند، تا اینكه در ساعات آخر شب عدهای از اعضای كمیتهی استقبال چون شهیدعراقی به آنجا رفته و امام را به مدرسهی رفاه برده بودند. اواخر شب بود كه امام واردمدرسهی رفاه شد. مقام معظم رهبری كه آن شب در كمیتهی استقبال از امام بود، درزمینهی ورود امام و احساسات اعضای كمیتهی استقبال از رؤیت امام میفرمایند:
«در ستاد استقبال، در دبستان علوی نشسته بودیم. من مشغول تنظیم روزنامهایبودم كه آنروزها به مناسبت ورود امام در همان ستاد منتشر میكردیم... منمشغول نوشتن بودم كه خبر آوردند كسی درِ پشت حیاط كوچك مدرسه رامیزند. آن موقع اسلحه نداشتیم. از آن در با چوپ حفاظت میشد. خلاصه در راباز كردیم، دیدیم امام هستند. یادم نیست كه تنها بودند یا حاج آقا احمد نیز باایشان بود. صدای شوِانگیز «امام آمد، امام آمد» به همه رسید. ده بیست نفر ازكسانی كه آن شب در مدرسهی رفاه بودند امام را دوره كردند، امام نیز با وجودخستگی زیاد با روی خوش همه را مورد مرحمت قرار دادند. من تعجبمیكردم كه ایشان با وجود آن همه خستگی مسافرت و رفتن به بهشت زهرا وسخنرانی چطور میتوانستند این چنین با روی خوش با مردم مواجه شوند. منهم جلوتر رفته بودم دم در، از فاصلهی یكی دو متری مشغول تماشای ایشانشدم. سالها بود امام را ندیده بودم، البته نزدیكتر نرفتم كه مزاحمتی برایایشان ایجاد نكنم. امام آمدند و به طرف پلههای سرسرا كه منتهی به طبقهی دوممیشد، رفتند. حدود پنجاه تا شصت نفر پایین پله مشتاقانه رهبرشان را نگاهمیكردند، ایشان از پلهها بالا رفتند و همین كه به پاگرد رسیدند، رویشان را بهطرف جمعیت چرخاندند و چهار زانو روی زمین نشستند. این حركت بسیارجالب بود. مردم با دیدن این منظره متوقف شدند. امام با تبسم محبتآمیزی ازآنها احوالپرسی كرده و بعد شروع به صحبت كردند. آن ده ـ پانزده دقیقهای كهامام روی پلهها با آن تبسم زیبایشان برایمان صحبت كردند، از خاطرات جالبو فراموش نشدنی من است.»
حضرت امام سپس در جمعی چنین صمیمانه و پرشور بیاناتی ایراد كردند و فرمودند:
«تا ارادهی خدای تبارك و تعالی نباشد، برای بشر امكان ندارد كه به یك همچووحدت كلمهای برسد. شما میدانید شما كه در ایران بودید بهتر میدانید كه درسراسر ایران از آن دهات تا مركز، همه یكدل و یكصدا این خاندان را طردكردند... برادرهای من، این وحدت كلمه را حفظ كنید. رمز پیروزی شما وحدتكلمه است. اختلاف را كنار بگذارید. من بزرگترین پیروزی را آشتی بین دانشگاهو مدارس علمی میدانم. اگر ما هیچ پیروزیای پیدا نكردیم، اِلّا همین معنا كهبین دانشگاه و طبقهی روحانی نزدیك كردیم و تفاهم حاصل شد... این دستخیانتی كه سالهای طولانی جدایی انداخته بود بین دو طبقه، قطع ]می[شد.بحمدالله هم روحانی فهمید كه دانشگاهی آنچه اجانب گفته نیست و هم طبقهیجوان و دانشگاهی فهمید كه روحانی آنطوری كه توصیف میكردند، نبود. آنهامیخواستند ملت را از هم جدا كنند... شما ملت ایران ثابت كردید كه با وحدتكلمه، دست آنها را قطع كردید. الآن هم بعضی از كسانی كه با او ارتباط دارند و باصورتهای خیلی ظاهرالصلاح پیش آمدند، به اصطلاح ملی پیش آمدهاند، اینهاهم میخواهند منافع اجانب را با این صورت حفظ كنند... ملت باید بیدار باشدو بداند و این حیلهها را خنثی كند. من از خدای تبارك و تعالی سلامتی همهیشما و وحدت كلمهتان را میخواهم و امیدوارم كه دست اجانب و كسانی كهمربوط به اجانب است از مملكت شما قطع شود.»
چنانچه گذشت، مدرسهی رفاه به عنوان محل اقامت و نیز دیدارهای امام تعیین شدهبود، ولی گنجایش اندك آن مدرسه و نیز كثرت مشتاقان دیدار با امام باعث شد تا كمیتهیاستقبال در تلاش برای یافتن محل دیگری برای اقامت و دیدارهای امام برآیند. سعیآنان بر این بود تا مكان مزبور در كنار مدرسهی رفاه باشد كه مقر كمیتهی استقبال بود. دركنار مدرسهی رفاه، دو مدرسه با اسامی مدرسهی شمارهی یك علوی و مدرسهیشمارهی دوی علوی وجود داشت كه به نسبت بزرگ بودند و تنها دیواری بین آن مدارسو مدرسهی رفاه حایل بود؛ بنابراین مسئولان كمیتهی استقبال تصمیم گرفتند آن دومدرسه را به عنوان مقر امام انتخاب كنند. مسئولیت این دو مدرسه با علامه كرباسچیان،خرازی، خواجه پیری و... بود. به محض آنكه این فكر با آنان در میان گذاشته شد،پذیرفتند و مدرسهها را در اختیار كمیتهی استقبال از امام قرار دادند. مدرسهی علویشمارهی دو كه به نسبت بزرگتر بود، سرسرایی داشت كه امام میتوانست از آنجا بهابراز احساسات مردم پاسخ دهند و با آنان دیدار كنند. از طرف دیگر چون آن مدرسه دودر ـ یكی ورودی و دیگری خروجی داشت ـ مردم میتوانستند بعد از استماع بیانات امامو نیز دیدار با ایشان از در خروجی خارج شوند و مناسب دیدار مردم با امام بود. به علتاین شرایط بود كه صبح روز سیزدهم بهمن ماه، حضرت امام به مدرسهی علویشمارهی دو منتقل شد. علی اكبر ناطق نوری در این زمینه میگوید:
«صبح دیدیم كه آقای عراقی دست امام را گرفته و برای ملاقات با مردم كه درحیاط مدرسهی علوی شمارهی یك بودند، از پلهها پایین میآیند. آقای مطهریدست امام را گرفت و داخل پاركینگ آورد. همراه امام، داخل یك پیكانی كه ازقبل آماده شده بود، نشستیم و از جلوی مردم رد شدیم و به این ترتیب امام را بهمدرسهی علوی شمارهی دو انتقال دادیم. آقای مطهری به من گفت: «برو به مردمبگو بیایند مدرسهی علوی شمارهی دو.» من به مدرسهی علوی شمارهی یكرفتم و پشت بلند گو اعلام كردم: «اینجا تنگ است و شما به زحمت میافتید وامام به این زحمت راضی نبودند، لذا تشریف ببرید مدرسهی شمارهی دوعلوی.» البته این اقدام شهید مطهری باعث ناراحتی شهید عراقی و بهخصوصشهید بهشتی شده بود كه شهید مطهری از دل آنها در آورد.»
طبقهی دوم مدرسهی علوی برای استراحت و زندگی امام تعیین شد و طبقهی اولدفتر و اتاِ ملاقاتها شد. در طبقهی اول مدرسه، جلوی دفتر سرسرایی بود كه امام درآن سرسرا به ابراز احساسات مردم پاسخ میداد و برای آنان سخنرانی میكرد. یكی ازمشكلاتی كه بعد از استقرار امام در مدارس علوی و رفاه وجود داشت، نظم و ترتیب آنمدارس و برنامهریزی برای دیدارهای مردم با امام بود. مردمی كه بعد از سالها مبارزه،امام خود را در كشور میدیدند، خواستار ملاقات با معظم له بودند و این امر باید بابرنامهریزی توأم میشد. مسئولان كمیتهی استقبال كه انتظام امور مدارس فوِق را برعهده داشتند، برای سهولت ملاقات مردم با امام مقرر كردند كه صبحها آقایان و بعدازظهرها خانمها با امام دیدار كنند.
مشكلی كه باز در این میان بود، نبودن مأموران زن بود تا بتوانند دیدارهای بانوان رانظم دهند. ازطرف دیگر، هجوم بانوان برای دیدار با امام به مراتب بیشتر بود. علیاكبرناطق نوری در این زمینه میگوید:
«زنها از ساعت یازده جلوی مدرسهی علوی و خیابان ایران برای ملاقات با امامصف میكشیدند. سر تا سر خیابان ایران پر از زنان محجبه و چادر مشكیمیشد. عدهای از زنان به صورت فامیلی با هم میآمدند و برای اینكه همدیگر راگم نكنند، چادرهایشان را به هم گره میزدند. در اثر فشار جمعیتچادرهایشان به پاهایشان گیر میكرد و به زمین میافتادند و شاید روزی چندصد نفر از زنان غش میكردند...از طرف دیگر، ما احتمال میدادیم كه زنان]عوامل رژیم[ زیر چادرهایشان نارنجكی داشته باشند تا درملاقات به سوی امامپرتاب كنند، چون اصلاً وضع قابل كنترل نبود.»
این عوامل باعث شد تا اعضای كمیتهی استقبال به امام پیشنهاد دهند تاملاقاتخانمها تعطیل شود. ناطق نوری در این زمینه میگوید:
«به امام عرض كردم: «خانمها كه به ملاقات شما میآیند در اثر فشار جمعیتغش میكنند. چادرهایشان میافتد و دست و گردنشان پیدا میشود وبیحجاب میشوند و دوم اینكه مردها باید اینها را بردارند و ببرند و چون مازنان امدادگر نداریم، جمع كردن اینها مشكل است. اگر اجازه بفرمایید ما دیدارخانمها را تعطیل كنیم».
ولی حضرت امام بااین پیشنهاد مخالفت كردند و فرمودند:
«شما فكر میكنید اعلامیههای شما شاه را بیرون كرد؟ همینها شاه را بیرونكردند.»
و سپس فرمودند:
«شماها بروید و وسیلهی رفاه و آسایش آنها را فراهم كنید.»
«وقتی این فرمان امام صادر شد، تلاشها برای تشكیل انتظامات بانوان آغاز شدو روز شانزدهم بهمنماه، انتظامات بانوان تشكیل و انتظام امور بانوان را بهدست گرفت.»
برگرفته از کتاب دهه سرنوشت ساز (22-12بهمن57) ص133تا 165نوشته داوود قاسم پور-انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
منبع: www.irdc.ir
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}